Memento

ساخت وبلاگ
روزای عجیبیه. نمیتونم دقیقا بگم چه حسی دارم. گاهی وقتا خوشحالم. گاهی وقتا غمگین. گاهی وقتا از شدت اضطراب فلج میشم. چند روز دیگه این بار از روی دوشم برداشته میشه و احتمالا سبکتر میشم. اوضاع کار پیدا کردن نامساعدتر از قبل شده برام. هر چند که هنوز خیلی نگرانش نیستم. اما یه اضطراب عمیقی توم گذاشته از جنس سردرگمی و مشخص نبودن اوضاع. انگار که ذهنم نمیتونه این وضعیتو تحمل کنه. خروج از جزیره ثبات دانشجویی براش سخته. آره انگار زندگی جدی تر و خشن تر داره میشه. باید خودمو به عنوان یه سری کیورد خلاصه کنم و به سیستمای کاریابی بفروشم و تلاش کنم مورد قبولشون باشم. توانایی های دیگه من ذره ای اهمیت نداره براشون که خب انتظاری نیست، ذات کپیتالیسم همینه. برده مطیع و کارآمد این سیستم باش تا بتونی توش دووم بیاری. اما چیزی که اذیتم میکنه، اینه که داره باورم به تواناییام از دست میره. نمیتونم عرضه کنم خودمو. اگه میگه فلان چیزو نداری، به زور جلو خودمو میگیرم که نگم فلان چیزهای دیگه رو هم ندارم. نیازم به تایید شدن توسط هر اپلیکیشنی که میفرستم و هر شخصی که باهاش مصاحبه میکنم غیرقابل انکاره. براورده نشدن این نیاز داره از پا درم میاره. منطق و باورهام در جهتای مختلف از هم فرار میکنن. هنوز باور دارم که آدم مستعدیم و بین کسایی تو سطح علمی/کاری من خیلی پرتلاشم و کارای زیادی کردم. اما امیدوارم این سیستم فرسایشی کار پیدا کردن، این باور رو درونم زنده نگه داره. لیست کارای تموم نشده، بعد از دفاع هم طویله. تلاش میکنم روی سفرم تاثیر نذاره. باید سعی کنم روز دفاع از نظر ذهنی کنده بشم از این اضطرابا. اما امید مثبتی درونم هست که این روزا حس جدا شدن از دانشگاه رو درونم رشد میده و این خوشحالم میکنه. Memento...
ما را در سایت Memento دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6deardiary20s5 بازدید : 5 تاريخ : سه شنبه 11 ارديبهشت 1403 ساعت: 18:12

آفتاب بهاری از صب بی وقفه میدرخشه. بعد از چند سال زندگی تو این کشور ابری میدونم باید ازین هورمونای خوشحالی و انرژی که بی وقفه تو همچین روزایی تولید میشن، نهایت استفاده رو بکنم. صبح رفتم کلید کپی بگیرم که یکشال داشتم عقب مینداختمش. لباسای تابستونی رو چیدم تو کمد و مرتب کردم (میدونم بعد از این چند سال نفهمیدم هنوز وقتش نیست). به تمام گلها کود دادم. حس میکنم دارن بهم لبخند میزنن. ایمیل دعوت به مصاحبه از یه شرکت که خیلی دوسش ندارم هم گرفتم. بعد از این میتینگ کمی کتاب خواهم خوند. بعدش الف میاد و بعدشم میرم یوگا. دلم برای کش و قوسای بدنم در زوایای غیر متعارف تنگ شده. شب هم احتمالا به دوش گرفتن و کتاب خوندن و معاشرت با الف بگذره. برای هر روز اینجوری قدردانم. Memento...
ما را در سایت Memento دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6deardiary20s5 بازدید : 3 تاريخ : دوشنبه 3 ارديبهشت 1403 ساعت: 13:18

این روزا کار خاصی نمیکنم. اوضاع بینمون یکم تیره و تار بود و داره رو به سفیدی میره. اوضاع کار هم ریجکت پشت ریجکت. مصاحبه کردنم خوب نیست اینو میدونم. اما خیلی وقت ندارم برای تمرین مصاحبه. کمتر از دو‌هفته دیگه دفاعمه. یه پیپر باید سابمیت کنم. برای پرسش و پاسخ دفاع آماده بشم. یه پیپر دیکه باید ریوایز کنم که دارم براش مهلت میخرم. یه پیپر دیگه هم هست که هنوز‌ باید نوشتنشو شروع کنم. اما همه اینا معنی پایان میده. بهم استرس نمیده‌ خیلی. میدونم بخشی از پروسه ست. بی صبرانه منتظر پرواز روز بعد دفاعم. سفر به سرزمین آفتاب. اسپانیای عزیزم. Memento...
ما را در سایت Memento دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6deardiary20s5 بازدید : 2 تاريخ : دوشنبه 3 ارديبهشت 1403 ساعت: 13:18